روزنگار1388/10/01



اصولا آدم صبوری هستم ولی از منتظر موندن و انتظار چیزی یا کسی رو کشیدن بیزارم،حالا نمیدونم اینکه آدم صبوری باشی یا نباشی به آستانه ی تحملت در زمان انتظار میتونه مربوط باشه یا نه؟

روزنگار1388/09/22



نمیدونم این نشونه ی خوبی میتونه باشه یا بد که آدم با خودش بعضی وقتا صحبت بکنه،البته من حس بدی نسبت بهش ندارم ولی بعضی وقتا بدجوری با خودم اختلاط میکنم.



نژاد پرستی خرکی






آقا جان به نظر من
خَر، خَره
حالا چه
رمانتیک باشه
چه
پولدار باشه
چه
نجیب باشه
چه
شاکی باشه
چه و چه و چه
فرقی نداره
خررررررررررر ، خررررره

آیا این یک جمله ی نژاد پرستانه است؟


Narcotics Anonymous

امروز رفتم یه عکس پرسنلی بندازم وقتی چشمم به عکاس افتاد خشکم زد،کسی بود که فکر میکردم چند سالیه مرده،یه معتاد تزریقی که حتی یک بار هم خودکشی کرده بود.
ولی با کمال تعجب دیدم خیلی سر حال مشغول به کاره خیلی خوشحال شدم که دیدم حالش خوبه مخصوصا به خاطر لبخندی که روی صورتش بود واقعا حس خوبی بهم دست داد از اینکه زنده و سالم و سرحال میدیدمش حتی دستاش هم نمیلرزید.
روم نشد ازش بپرسم ولی نگاهم ظاهرا تابلو تر از این حرفا بود که آخرش برگشت گفت:
همون چیزی که تو ذهنته درسته فقط یک چیز تونست منو دوباره برگردونه و نجاتم بده
NA



پ.ن
اینم قهرمان اسنوکر دنبا که ظاهرا الان افسردگی گرفته!!!

روزنگار1388/8/17



فقط یک خورشید میتونه آتشفشانی که سرد شده رو دوباره جاری کنه
خورشیدی هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــست؟
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــست
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــست
هـــــــــــــــــــــــــــــــــست
هــــــــــــــــــــــست
هــــــــــــــست
هـــــــست
هـست

روزنگار1388/8/13



روزی یکی از مخالفان تنگ نظر ابوسعید ابی الخیر، وقتی وی در حلقه ی یاران بود، برای کوچک نمایاندن اش با تند خویی خطاب به وی گفت: پشّه ای بیش نیستی! ابوسعید بی مکث سر بلند کرد در چشمان مردِ چشم تنگ نگریست و چنین پاسخ داد: سخت در اشتباهی زیرا حتا همان پشّه هم نیستم و کمترم!

بعضی وقتها آدم چیزهایی میشنوه که یه عمری از ذهنش پاک نمیشه و هر روز هم توی گوشش تکرار میشه بدون اینکه تکراری بشه،مثل همین حکایت کوچولو که وقتی انباردارمون(لیسانس ادبیات) داشت برام با آب و تاب( اونم با تاکید خاص روی تشدید شین پشّه)تعریف میکرد انگار داشت با قلم و چکش روی مغزم حکش میکرد.

پ.ن

بدجوری دیس کانکتم

روزنگار 1388/7/30



آخه مغز یه آدم چقدر میتونه فسیل شده باشه
انــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقدر فسیل
که هنوزم داره مثل سی چهل سال پیشش فکر میکنه؟!؟!؟
وا مصیبتا
پروردگارا خودمان را فسیل بگردان ولی مغزمان را نه
لطفا!
آمین


پ.ن:

این حاجی هم که پونصد سال پیش دو ترم زبان خونده کشته مارو،اون روز تعمیرکار خارجی دستگاه وقتی داشت میرفت برگشت به فارسی روون گفت حاج آقا خداحافظ،حاجی هم با لهجه ی کاملا فارسی گفت:BYE!
دیروزم باز وقتی یارو داشت میرفت حاجی برگشت گفت:SEE YOU LATER
یارو هم گفت:انشاالله!!
من فقط دیدم همکارم از زور خنده بنفش شده،خودمم که الان دو سه روزه تو خوابم دارم میخندم دیگه روده هام و دیافراگمم کشش نداره
اینارو اینجا نوشتم بلکه یه ذره تخلیه بشم کمتر بخندم ولی ظاهرا فایده نداره باید دورش بگذره

...


حاجی!
سر جدت اینهمه ناله نکن



روزنگار 1388/7/25



زمان: شنبه بیست و پنج مهرماه هشتادو هشت

مکان: اتاق بازیگر اصلی

سکانس: 23345564566

ت: بازیگر نقش اصلی داستان صورتش رو اصلاح کرده و دوش گرفته ، لباس هاش آماده کرده که بپوشه تا چند دقیقه دیگه ماشین میاد دم در و بوق میزنه و باید بره...

نور؟!

رفته!

صدا؟!

رفته!

دوربین؟!

خیلی وقته که روی بازیگر اصلی زومه!

پس حرکت...

دنیای تخم مرغی



سرانجام فهمیدیم ما همان دنیایی هستیم که همیشه در کودکی برایمان سوال بود خدا چگونه میتواند آن را درون یک تخم مرغ کوچک جای دهد
بزرگتر که شویم میفهمیم چرا دنیایی به این بزرگی باید درون یک تخم مرغ کوچک باشد
بیشتر که بزرگ شویم خواهیم فهمید چگونه و کی وقت بیرون آمدن از این تخم مرغ کوچک است

...


هر رور آستینهایمان را تا آنجا که جا دارد بالا میزنیم
نکند خون لحظه هایی که سر میبُریم رویشان بریزد

دلتنگی



دلم برای طعم اصیل گلابی تنگ شده
سرم از صدای وق وق میوه فروش،منگ شده

*

حنجره ام هوای خارش پُرز هلو کرده است

ولی چه کنم نظر باغبان را که بد تنگ شده

*

یادش بخیر دویدنمان را به جالیزخیس خربزه

افسوس،پای خاطره ام به سنگ خورده،لنگ شده

*

بویایی ام هوس عطر گل کرده صد دریغ

یا بینی ام عوض شده یا عطرها جفنگ شده

*

طعمی ندارد و بی مزه است و شل و آبکی

آن ماهی اصلاح ژنتیکی که اندازه ی نهنگ شده

*

آب انار قرمز و تازه برایم شده قصه ای عجیب

وقتی که میخورم آب انار پاکتی ِ مثل شرنگ شده

*

بیدار میشویم هر روز با صدای ساعت کوکیمان

همچون ربات های آهنی بی روح و جان ِ رنگ شده

*

چه بر سر دل نازک و نحیفمان آمده،که شده

درست مثل شلیل ها که جنسشان عین سنگ شده

*
*
جمعه 1388/7/10

روزنگار1388/7/9

رفیقم چند روز پیش از قول دانشمندا میگفت: قهرمانای دوی صد متر از اول قهرمان دوی صد متر به دنیا میان و با توجه به شرایط فیزیکی که دارن اگر به موقع کشف بشن و مورد آموزش مناسب قرار بگیرن بی برو برگرد قهرمان خواهند شد، و اگر هم کسی قهرمان دوی صد متر به دنیا نیامده باشه هر چقدر هم تمرین کنه و خودشو بکشه به جای خاصی نمیرسه.
پیش از اینها هم شنیده بودم مدیرهای موفق(نه هرکسی که پشت میز مدیریت نشسته!) هم از اول مدیر به دنیا میان و هرچقدر هم تو زندگیشون مشکلات داشته باشن آخرش یک مدیر موفق خواهند شد.
کلا قبل از اینها هم به این اعتقاد داشتم که یک سری چیزها به قول معروف از اول توی خون آدم هست و یک سری چیزا هم توی خون آدم نیست کاریش هم نمیشه کرد حالا اگر کسی به موقع فهمید توی خونش چی هست و چی نیست و رفت سراغش میشه گفت که به موفقیت خواهد رسید.



پی نوشت:

توی شهرچند وقتیه تابلوهایی به در و دیوار زدن که روش نوشته به ازای هر موش مرده پنج هزار تومن و به ازای هر گربه ی زنده بیست هزار تومن دریافت کنید،اگه موش و گربه ها میدونستن مرده و زندشون اینقدر می ارزه...

ساقي نامه


بيــا امشب اي ساقـــي خوشمرام////بريـــز از سبويـت شـرابي به جام

شرابـــــي كه كار مسيحـــا كنـد//// به يـك جرعه، صد مُرده احيا كند

بيا امشـــب از ايــن سراي غرور////ببر سـرخوشـان را به ملك حضور

خيـــالات خـــام از ســر ما ببـر ////ز ما هستـــي ما بـه جامـــي بخر

بيا نغمــــه اي آشــــنا سـاز كن ////سماعـــي قلنـــدر وش آغاز كن

نظــر كن به جـــمع خراباتيـــان ////كه دارنـــد نفــرت ز نام و نشان

به اين باده نوشـــان بي سيم و زر////كه سازنـــد اكسيـــر، با يك نظر

به اين پاكبـــازان پشمـــينه پوش ////بريـــده ز دنيـــا و خانه به دوش

گدايـــان از جـــام جم بي نيــاز //// زده پشـــت پا بـر فـــرود و فراز

به كنجـي خزيـــده ز غوغاي عام ////رمـــيده غــــزالان، ز ترس عوام

خداونـــدگارانِ عشــــق و ادب//// گريــزنده از شحـــنـه و محتسب

گروهـــي كه از شهــر، آواره اند//// به صحـــراي عشق تو بيچاره اند

بيا ساغـــرت را به گــردش درآر////ز جانــهاي خسته برون كن خمار

به اصحـــاب درد التفــــاتي نما//// كه جــــز مي نــدارد دوا درد ما

صـــلا زن كه مخمور چشم توايم//// خمـــاريم و مسحـور چشم توايم

بيــا ساقـــي آباد، ميخانــــه ات//// لبالـــب ز مي بــــاد، پيـمانه ات

به كف جام و در جام، آب حـيات//// بيـــا ساقي اي خضــر راه نجات

بشـوي از دل عاشقـــان زنگ غم //// مگيـــر اهل اخلاص را دستِ كم

سعـادت ننوشـد مي از اين و آن //// مگـــر بــاده از دســتِ پير مغان


س-سعادت

روزنگار 1388/7/1

این روزها که همه یاد دوران مدرسه شان افتاده اند و شدید هوس برگشتن به آن زمان را کرده اند و همه اش خاطراتشان را مرور میکنند یکی مثل من هم پیدا میشود که نه تنها دوست ندارد به آن دوران برگردد حتی نمیخواهد به آن فکر کند.

حیف

سفر دوباره!



دوباره رفتم سفر
این یکی بیشتر از قبلی کیف داد
چه خوبه آدم همینجوری تند تند بره مسافرت
هرچند آخرش برگشتنی سردرد بدی گرفتم داشتم میترکیدم!
ولی ارزش شیرجه زدن از روی سکوی سه متری با سر تو آب رو داشت
الان همه چی مرتبه،سینوس هام سر جاشونن تقریبا!دل و روده ام هم همینطور،خودمم ایضا

زیارت


برادرا جمیعا زیارتتون قبول باشه!!
حتی شما آقا احسان عزیز
به قول خودت: باور نمیکنم این تو خود تویی...
بیخیال بابا خوش باش
تو هم سوراخو پیدا کردی احتمالا،مبارکه
یا شایدم به زور کتک بردنت زیارت
حتما داری با نگاهت هم یه پیامی میدی که بعدا رمز گشایی میشه


روزنگار 1388/6/20


امروز بعد از ظهر که رفتم یه چرت شفافی بزنم که خستگیم در بره تا خوابم برد توی خواب دیدیم که دارم متن مقاله ای رو که داشتم از صبح روش کار میکردم رو به دقت میخونم و تصحیحش میکنم،اونقدر هم با دقت و وسواس این کار رو انجام دادم که تو بیداری اینجوری نبود خلاصه تو مدت نیم ساعت سه ربعی که خوابیده بودم اونقدر مشغول کار بودم که حتی سردرد گرفتم و رفتم یه قرص پروفن دویست هم خوردم!
بعد از این که بیدار شدم رفتم سراغ مقاله و کلی از چیزایی که توی خواب یادم مونده بود رو تصحیح کردم و جالب تر اینکه سر دردی هم که توی خواب دچارش شده بودم وقتی بیدار شدم خوب شد.
میگم چه خوب بود یه جورایی میشد یه کارایی کرد که آدما بعضی از کاراشون رو میتونستن توی خواب انجام بدن،مثل مرور درسها،آخه چند وقت پیش هم یه جایی خوندم نوشته بود که مغز آدم توی خواب فعالیتش بیشتر از وقتیه که داره تلوزیون نگاه میکنه!خوب وقتی این مغز هیچ وقتی آروم و قرار نداره حیفه ازش استفاده نکرد

پ.ن
فکر کنم سریال Fringe خونم اومده پایین

روزنگار1388/6/16



درســــــــــــــــــــــــــــــــــت
زمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانی کــــــــــــــه
فــــــــــــــــــــــکر میــــــــــــــــــکنم کــــــــــــــــــــارم
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
جــــــــــــــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــــــــــون
کشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده و رســـــــــــــــما
دیــــــــــــــــــــــــــــــــــوانه
شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده ام
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــه حــــــــــــــــــــــــــــــــــــالت
رقـــت بـــــــــــــــــــــــاری
درمیـــــــــــــابم که هنــــــــــــــــــــــــــــوز
عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاقلم

پ.ن

الان خیلی شبیه این عکسم

ایرانی



ســـلام ای مشــــرقی مردِ کهـــن تومـــار، ايرانی

ســـلام ای زخمــــدار تــــازی و تاتـــــار، ايرانی

يکـــی بـــــردار ســــر از بالـــش اوهام سکرآور

ببين آخـــر کجــــای کـاری ای ســـــالار، ايرانی

دل از مهــــر وطــــن خــالی مبادت تا نفس داری

مبــادا کــــوته آيــــــي در صف اغيــــار، ايرانی

مگـــر کم داشـــت از مردانگی پـــــور کريم زند

که دل بستی به ريـــــش خواجــه ی قاجار، ايرانی

صفيــــــر تيــــــر آرش باز جيحــون را برآشوبد

ز تـــــوران گـر برآيــــد بانگ ناهنــــجار، ايرانی

طمـــع را در دل خصــــم وطن تا ريشه کن سازی

خليــــــج فارس هـــمزاد خــزر بشـــــمار، ايرانی

فرا يـــــاد آر فرهنگ گـــران سنــــگ نيـاکان را

که باور بـــودشان حــق باشد از حقـــــدار، ايرانی

يکايــک دشمنــــانت را انيــــران گجستــــک را

به نيــــــروی اهـــــــورا از ميـــــان بـردار، ايرانی

بياغــــاز از بهاران، فصــل رويش، موسم جوشش

زمستـــــانِ کســــالت را مــــده زنهـــــار، ايرانی

شبـــی سرد و دراز آهنـگ در چشمان خود داری

صبوحـــــــی زن به صبـحی تازه و سرشار، ايرانی

يـد بيضـــــــا نمــــــودی قرنـــــها در راه آزادی

نتـــرسيــــدی ز تيـــــغ و تيـــــر و آتشبار، ايرانی

ريا و خدعه در فرهنگ ايران زشت و مذموم است

نباشــــــــــد اين مـــــــرام مردم بيـــــدار، ايرانی

يســـارت تا يميـــن رنــج است و اندوه و پريشانی

رها گـــــــردی الهـــی زينهــــــــمه آزار، ايرانی

س سعادت


سفر



بعد از مدتها یه سفر کوتاه رفتم،خوب بود،خوش گذشت
سفر رو خیلی دوست دارم،مثل خیلی های دیگه
همیشه یکی از آرزوهام این بوده که
حداقل یک سال از زندگیمو
توی سفر بگذرونم
فارغ،رها از
همه چی


پ.ن
یه دنیا حرف تو سرم داره میچرخه اونم حرفای تکراری

یاد



امروز داشتم خاطرات این چهار سال گذشته رو با خودم مرور میکردم ، خاطرات تلخ و شیرین دانشگاه که واقعا زود گذشت.خاطره اساتید،همکلاسی ها،نمره گرفتن ها،دیوونه بازی ها،جیم زدن و پیچوندن ها،ازدواج همکلاسی ها با هم و هزارتا خاطره ی دیگه که میخوام تا یادم نرفته خیلی هاشون مکتوبش کنم که هر وقت خواستم بتونم مرورشون کنم.
اول میخوام از اساتیدم بنویسم کسایی که واقعا زحمت کش و تاثیر گذار بودن ، البته بعضی هاشون هم اصلا اینطور نبودن ولی میخوام از همشون بنویسم که یادم باشه یه روزی زیر دست چه کسایی درس خوندم.

اول از همه استاد خدایاری که الفبای حسابداری رو بهمون یاد داد،الآن طبق محاسباتی که برامون میکرد ما باید پنجاه درصد حسابدار شده باشیم به نظر ایشون هیچ کس صددرصد حسابدار نخواهد شد!یادش بخیر روزی که استاد ماشینش رو نیاورده بود منم خواستم ابراز ارادت کنم و استاد رو با ماشینم برسونم ولی از شانسم داشتیم تو جاده تصادف میکردیم البته خدا رحم کرد.

نفر بعدی استاد اویسی عزیز که همیشه به نیکی ازش یاد میکنم،اقتصاد خرد و کلان و مدیریت تولید رو بهمون یاد داد که هیچ وقت زحماتش از یادم نمیره هرچند اون موقعی که باید قدرش رو ندونستیم ، انسانی متواضع و با معلومات.بهش یه قولی دادم که هرگز از یادم نمیره و تمام تلاشم رو میکنم که بهش عمل کنم.یادش بخیر آخر ترم که نمرات اعلا شد با استاد دسته جمعی رفتیم بستنی خوردیم و کلی با استاد بگو بخند کردیم.

استاد شمشیری بچه ی جنوب که باهاش مدیریت مالی داشتم.فوق العاده خاکی و مهربون همیشه لبخند میزد.یادش بخیر آخر ترمی برگشت به من و دوستم گفت اینهمه من اومدم و رفتم تو شهرتون ولی شما به من انار ندادین ولی نمیدونست که ما از قبل به فکرش بودیم و وقتی دید دوتا جعبه انار بزرگ براش آوردیم کلی خوشحال شد.

استاد نائینی ملقب به دیکتاتور مهربون،آمار درس میداد،سر کلاسش فقط میتونستی نفس بکشی ولی استاد خوش قلبی بود کلی باعث شد من خنگ آمارم قوی بشه.یادش به خیر روزی که اتفاقی توی یه عروسی دیدمش کلی تحویل گرفت داشتم ذوق مرگ میشدم.

استاد عامری که باهاش حسابرسی یک پاس کردیم،اونقدر محجوب بود که روز اول بچه ها داشتن درستی قورتش میدادن ولی بعد با هم رفیق شدیم،یادش بخیر یه روزی گفت بیا با هم یه عکس یادگاری بگیریم بعد موبایلش رو داد به یکی از بچه ها با هم عکس گرفتیم گفت میخوام عکست رو داشته باشم کلی بچه ها داشتن از حسودی میترکیدن.

خانم دکتر خاقانی فرد استاد روانشناسی عمومی،هرچند روانشناسی از درسای تخصصی نبود ولی اونقدر سر کلاس خانم دکتر خاطره دارم و اونقدر این خانم استاد خوبی بود که هیچ وقت از یادم نمیره.چقدر با آرامش حرف میزد،یادش بخیر وقتی که برای ارائه مقاله رفتم پای تخته و عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد خودش رو خوندم "بررسي رابطه همسرآزاري با تمايل به افكار خودكشي و آسيب رساندن به همسر در زنان مورد خشونت قرار گرفته در شهر تهران" اونقدر جا خورد که تا بنا گوشش سرخ شد بعد که فهمید درباره پایان نامه اش تحقیق کردم کلی خوشش اومد و از اون به بعد کلی با هم دوست شدیم (در واقع میشه گفت بهترین استاد خانومی که داشتم بود).

خانم طبیبی راد که واقعا ترمی که دوتا درس حسابداری صنعتی سه و حسابداری مالیاتی باهاش داشتم کابوسی بود برام بسکه تند درس میداد و ما عقب بودیم از کلاس،کابوس های شب امتحانش یادم نمیره هیچ وقت ولی آخرش موقع تصحیح کلی حال داد به بچه ها و ترم بعدش که باهاش حسابداری میانه دو داشتم دیگه یاد گرفتم چه جوری درس بخونم که عقب نمونم از کلاسش.

استاد مهلوجی،پر انرژی ترین پیرمردی که تاحالا تو عمرم دیدم،درس خونده امریکا ، سبیل از بنا گوش در ، رفته خوشتیپ و خستگی ناپذیر ، امکان نداشت سر کلاس روی صندلی بشینه همیشه در حال تحرک و راه رفتن بود و با صدای بلند درس میداد بعد از شش ساعت تدریس بازم با همون حرارت درس میداد که اولش بود،واقعا همه کم می آوردیم سر کلاسش درس توصعه اقتصادی بهمون میگفت.

استاد شاهبنده که فکر کنم جوون ترین استادم بود فوق العاده با شخصیت و متین و با معلومات زبان تخصصی باها ش داشتم.

و در نهایت استاد علی احتشام ملقب به کچل تند رو و خوان هفتم.حرفه ی اصلیش حسابرسیه و واقعا به کارش وارده،اکتیو ترین آدمی که تو عمرم دیدم،راه رفتن معمولیش مثل دویدن ما هست،یک تحلیلش که به اندازه ی یک کاغذ آچهاره قیمتی معادل یک تا ده میلیون داره،هرچند اخلاق بدی داره ولی از لحاظ علمی اونم در تخصص خودش واقها قبولش دارم.یادش بخیر ترمی که سه تا درس باهاش داشتم و هر سه تاش رو پاس کردم همه بچه ها حیرون بودن آخه میشد بابت این کارم اسمم رو توی رکوردهای گینس نوشت چون توی دوازده سال تدریسش چنین چیزی سابقه نداشته.

و خیلی استادهای دیگه که البته به اندازه این اساتیدی که نام بردم تاثیر گذار نبودن و اساتیدی که واقعا نمیشد اسمشون رو گذاشت استاد چون واقعا نمیتونستن یک کلمه هم به کسی چیزی یاد بدن و معلومات بچه ها بیشتر از اونها بود،میخواستم درباره اونها هم بنویسم ولی گفتم خاطرات بد توی دلم بمونه بهتره،شایدم یه روزی نوشتم.

پ.ن توضیح عکس:
آخرین جلسه درس مدیریت تولید بچه ها همراه با استاد اویسی عزیز

تقدیم به همه ی آنهایی که فکر میکنند بهترند،که فقط فکر میکنند بهترند



در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است،

زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است،
زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است،
زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کره‌اش می‌کشتند که خراب‌کار است ،
امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود : تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،
حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است،
عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است
، صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است،
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌،
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است،
روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند،
چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند،
و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند...
و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت." -
احمد شاملو



ممنون از مرجان عزیز که امروز این شعر رو برام ایمیل کرد

روزنگار1388/5/31




امروز با یه خانمی که فیلسوف بود یا شایدم فکر میکرد فیلسوفه یا شایدم فقط به فلاسفه علاقمند بود صحبت میکردم نمیدونم چی شد صحبت به جایی رسید که به من گفت من گیاهخوارم! خیلی برام جالب بود آخه تا حالا آدم گیاهخوار از نزدیک ندیده بودم!اونم از نوع فیلسوف و خانمش!کنجکاویم گل کرد ازش دلیل گیاهخواریش رو پرسیدم،خیلی محکم و کوبنده و بدون مکث طوری که تقریبا بخشی از دندونهای من ریخت گفت:شکم من که گورستان نیست!وقتی استدلالش رو شنیدم اون بقیه دندونهام که مونده بود هم ریخت.دیگه به بحث ادامه ندادم چون اونقدر دلیلش عجیب بود که مخم هنگ کرد.

ولی با خودم گفتم آخه اینم شد دلیل؟که اونایی که گوشت میخورن شکمشون گورستانه؟!پس حتما شکم شما باغی،گلخونه ای،جنگلی،جالیزی چیزیه؟هرچند که اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم شکم همه ما گورستانه چه گیاهخواران چه گوشت خواران چه همه چیز خواران!چون توی چرخه ی طبیعت همین گیاهان هم با تغذیه از دفع فضولات انواع حیوانات و با رشد در خاکی که از تجزیه ی بدن هزاران جاندار گوشتی!تشکیل شده به وجود اومدن پس این گیاهم یه زمانی ممکنه گوشتی بوده چسبیده به ران جانوری که حالا چرخیده و چرخیده شده این و بعد شما میخوری و پز میدی که من گیاه خوارم.

اصلا با توجه به این نظریه من از همینجا اعلا میکنم که همه ما گور های متحرکی هستیم که خود خوری میکنیم...


به دیدارم بیا هر شب



به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند.
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !


م.ا.ث

روزنگار 1388/5/30




یادش به خیر، یادم میاد یه روزی یه بنده خدایی یه جایی از قول یه کسی یه جمله بهم گفت که یه مدتی بود یادم رفته بود ولی الان داشتم یه کاری میکردم که یه دفعه یادم اومد یه مداد برداشتم یادداشتش کنم ولی یه کم فکر کردم گفتم نکنه یهویی گمش کنم و دوباره از یادم بره این بود که یه مرتبه یاد اینجا افتادم و یه سره اومدم که یادگاری بنویسمش اینجا که هرکی بعدا اومد خوند یاد من بیوفته که یه زمانی اینجا یه نفر یه چیزایی واسه دل خودش مینوشته.
.
.
.
راستی چی میخواستم بگم؟!؟
.
.
.
.
اه یـــــادم رفت

جدولی که سر کار طرح شد!




افقی
1نام منطقه ای باستانی و تاریخی در ایران2-انهدام همراه با آتش سوزی-خدای دراویش-خانه کنار دریا3-لبخند ملیح-لقبی برای مردان متمول اروپای قدیم4-برداشت گندم-پایتخت ایالات متحده امریکا-رئیس حکومت سلطنتی5-نسبت دادن صفت بدی به کسی-همیشه وقتی میخورند که دیگر کار از کار گذشته6-زنان و دختران-من و تو و او-مساوات-عضو رونده7-اعتقاد قلبی به هدفی والا-آخرین رمق و توان-ایالت تفریح و سرگریمی در امریکا8-بدون آن ترمز معنی ندارد-محل استقرار پاپ-خودروی زنانه9-سوغات اراک-بالاترین قسمت بدن-حیوان اهلی بازیگوش-توقف کوتاه10-نفس فرو دادن-بلند مرتبه-طعم خرمالو-از شهرستان های تهران11-تقاضای عاجزانه-محلی خلوت و ساده برای زندگی-بیماری میکروبی که در گرما شیوع پیدا میکند12-لباس مخصوص جنگ های قدیم-نیروهای نظامی حافظ امنیت کشور13-خبری خوش دادن-بلبل14-اسم ترکی-برابر شدن-برگ برنده-نشان15-حیوان باوقا-کارآگاه خصوصی معروف

عمودی
1از استان های جنوبی کشور-نوعی اشکال در صحبت کردن کودکان2-واحد پول ژاپن-تحولات عظیم فرهنگی اجتماعی در اروپا-ضرب زن زورخانه3-پیشنهاد مطرح شده توسط آقای محمد خاتمی درباره ارتباط بین ملتها در صحن سازمان ملل4-پنجه را چون میگشایی نام آن باشد...-مادر عربی-پرندهی با سعادت-داغش در بیابان و سردش در کف رودخانه فراوان است5-حیوان بد بو-کشتی جنگی-حیوان صحرا نشین6-آرزوی بزرگ-زخمی که بد جوش خورده7-بد یمن و پلید-بیرون ریختن-مخفف اگر8-مخفف چاه-آدرس-شل و وارفته و بی حال-محصول زنبور9-پرنده ی مغرور و زیبا-برو به ترکی-شهرکی در تهران10-کالا-با حرص می آید-پایه ی نان11-بازی ایرانی-تیغ زدن و باج گیری12-اگر نباشد اجسام دیده نمیشوند-پخش و پلا-نوعی غذای دریایی شرقی13-حرف دوم الفبای انگلیسی-هوای ساحل جنوب-هرچه بیشتر باشد برفش هم بیشتر است14-شب بلند-جزایری در لوز المعده-گل خوشبو و پر تیغ15-سفارت امریکا در ایران-پشت دادن به پشتی و مخده با آرامش تمام



پ.ن
اینم از نتایج رکود اقتصادیه دیگه
1388/5/26

روزنگار 1388/5/25



بعضی وقتا پیش میاد که دلم میخواد برم یه جای خلوت و آروم ، حالا خلوت و آرومم نبود نبود فقط جایی که کسی دور برم نباشه اونوقت دهنمو باز کنم فقط فحش بدم
فــــــــــــــــــــــــــــحش بدم هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
به کی و چی و چرا و چگونه اش رو نمیدونم اصلا مهمم نیست ، فقط فحش بدم اونم با صدای بلند داد بزنم جوری که دیگه صدام بگیره
آآآآآآآآآآآآآی حال میده آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی حال میده یه جورایی بدجوری خالی میشم تازه آدم چه فحشای جدیدی که تو این شرایط کشف نمیکنه.
ولی امون از وقتی که این حس بهم دست بده و جای مناسبی رو نتونم پیدا بکنم واااااااامصیبتـــــــــــــــــــــــــــا
الانم دقیقا تو همین شرایط کوفتی هستم.

رایحه خوش خدمت یا بوی گند خیانت

امروز یه مهندس برام یه مثالی زد درباره مقایسه کسایی که فقط تا نوک بینی شون رو میبینن و کسایی که از این کوته بینی استفاده میکنن
گفت : یه بابایی میره کارخونه ساخت اسپری خوش بو کننده محیط میزنه پخش میکنه تو بازار با کلی تبلیغات و به به و چه چه ، میدونه که مردم اکثرا سیستم فاضلابشون مشکل داره و از بوی گند عذاب میکشن . یه عده میرن بسته بسته اسپری میخرن هر روز فرت و فرت خالی میکنن تو خونه هاشون و دعا میکنن به جون سازندش ، ولی آخرشم بوی گند اونجوری که باید و شاید از بین نمیره ، یکی هم به جای اینکه بره هر روز کلی پول اسپری بده میره یه نفر رو میاره تا سیستم فاضلابش رو تعمیر کنه و اینجوری از شر بوی بد خلاص میشه تازه باعث آسیب رسوندن به لایه اوزون هم نمیشه
گفتم: پس اون بابا خیلی باید خر باشه که میره کارخونه تولید اسپری میزنه خوب از اول بره یه شرکت تعمیرات سیستم فاضلاب بزنه
گفت: ساده ای ها!
گفتم: چرا؟
گفت: خوب بنده خدا درست کردن سیستم فاضلاب ملت یه باره و تموم میشه اونوقت اون بابا باید بره چیکار کنه؟وقتی ملت دیگه مشکل بو ندارن؟ولی کارخونه اسپری همیشگیه چون بوی گند سر جای خودش هست
گفتم: بابا مهندس تو دیگه کی هستی

1388/5/23

دو خريّه از ايرج ميرزا


آرزوی خر دم بريده
بودست خری که دُم نبودش
روزی غم بی دُمی فزودش
در دُم طلبی قدم همی زد
دُم می طلبيد و دَم نمی زد
يک ره نه ز روی اختياری
بگذشت ميان کشتزاری
دهقان مگرش ز گوشه ای ديد
بر جست و از او دو گوش ببريد
بيچاره خر آرزوی ُدم کرد
نايافته دُم دو گوش گم کرد

دزدان نادان
دو نفر دزد خری دزديدند
سر تقسيم به هم جنگيدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد
دزد سوم خرشان را زد و برد

پ ن :
امروز یه حاجی بعد از اینکه روزنامه اعتماد ملی رو از دستم گرفت و یه نگاهی بهش انداخت اومد گفت بیا بگیرش که اعصابم خورد شد
گفتم چرا حاجی؟
گفت: آخه از بس این چیزا رو میخونم و کاری از دستم بر نمیاد،از بس این حقایق رو میخونم و نمیتونم ثابت کنم خسته شدم
گفتم حاجی خوب چیکار باید کرد؟
یه مثالی زد فکم افتاد
گفت یه مثل قدیمی هست که میگه اگر کسی خواست [...] و تو زورت بهش نرسید حد اقل آروم بگیر و لذتشو ببر

روزنگار 1388/5/19

امروز بعد از دیدن مراسم خداحافظی الهام از اخبار یه پیرزنی بهم گفت: هیچ وقت از این الهام خوشم نیومد!!
گفتم چرا آخه؟!؟!
گفت: همه اش به نظرم میرسید داره مردم رو با حرفاش مسخره میکنه!
فکم افـتــــــــــــــــاد


اسم شب



رهگذر! ايست! بي پدر مادر
اسم شب چيست؟ بي پدر مادر!

اسم شب را بگو اگر داني
به چه مقصد در خياباني؟

اسم شب هر چه هست بي‌خبرم
آمدم نان بگيرم و ببرم

خانه‌ام در همين خيابان است
به گمانم كه اسم شب، «نان» است

نه، گمان مي‌كنم «وطن» باشد
اسم ايران خوب من باشد

رهگذر، بيش از اين مشو پررو!
حرف خود را بسنج و بعد بگو

گفتم «ايران» مگر بجز اين است؟
نكند اسم شب «فلسطين» است

نيست امشب حواس من كامل
بچه‌ها گشنه‌اند در منزل

گر به ‌من اندكي امان بدهي
فرصت ابتياع نان بدهي

باز مي‌گردم و سر فرصت
در همين باره مي‌كنم صحبت

اسم شب را دوبار، بلكه سه بار
مي‌كنم از براي تو، تكرار!

رهگذر! اسم شب بود لازم
تا نگويي نمي‌شوي عازم!

پس اجازه بده مرور كنم
طول تاريخ را عبور كنم

بكنم از گذشته‌ها آغاز
به همين نقطه، باز گردم باز

تا مگر اسم شب، شود پيدا
جان فداي مقررات شما ...

اسم شب، سابقاً «تباهي» بود
«
ظلمت» و ظلم «پادشاهي» بود

اسم شب «گرگ» اسم شب «روباه»
«
كودتا»، بازگشت، «شاهنشاه»

اسم شب، «پول»، «پول آمريكا»
اسم شب، «زور»، «سازمان سيا»

اسم شب، «نفت»، نفت خالص و ناب
اسم شب هديه، رشوه، «حق حساب»

اسم شب، «باج»، اسم شب، «تلكه»
اسم شب، «شاه»، اسم شب، «ملكه»

اسم شب، «نطق‌هاي شاهانه»
اسم شب، «عطيه‌ي ملوكانه»

اسم شب، «زاهدي»، «حسين علا»
اسم شب، «شاهپور غلامرضا»

اسم شب، اسم «خاندان جليل»
ترس، تهديد، توسري، تحميل

اسم شب، «آزموده‌ي سفاك»
خرس، تيمور بختيار، ساواك

اسم شب، «استوار ساقي» بود
(
كه دو قورتش هميشه باقي بود!)

اسم شب، ايست، پاسبان، باطوم
دستگيري، محاكمه، محكوم

اسم شب، حبس، اسم شب، سلول
شوك برقي، شكنجه‌گر، مقتول

اسم شب، «مرگ» بود و «عزرائيل»
اسم شب، «موشه» بود و «اسرائيل»

اسم شب، شعله ، گاز، آتش، دود
اسم شب، «ثابتي»، «نصيري» بود

اسم شب، نيك‌پي، علم، منصور
اختناق و كميته و سانسور

اسم شب، از اسامي مضحك
«
مرد خودساخته، عقاب اوپك

اسم شب، بهترين اسامي بود
«
آزمون» و «شريف امامي» بود

اسم شب، اسم‌هاي اجباري
خسروداد، اويسي، ازهاري

يا «اميني»، «فريده‌ي ديبا»
«
دكتر اقبال» و باقي اين‌ها

اسم شب «مهدوي»، «اميرعباس»
چه بگويم؟ دگر نمانده حواس

باز هم هست و بنده بي‌خبرم
آمدم نان بگيرم و ببرم!

اسم شب، كرده تازگي تغيير
جورواجور مي‌شود تفسير

اسم شب «قتل روزنامه‌فروش»
نشريات چپي، كتك، خاموش!

اسم شب، «روزنامه‌ي زوري»
سرمقاله، مقاله، دستوري

اسم شب، «اجتماع»، «خط و نشان»
(
دم آيندگان، دم كيهان)

اسم شب «حمله»، «روزنامه نويس»
(
نه حمايت، نه دادرس، نه پليس)

اسم شب، باز «كوكتل مولوتف»
متعصب، «ژ-3»، كلاشنيكف

اسم شب، «بي‌نزاكتي»، «پرخاش»
«
به تو مربوط نيست»، «ساكت باش»!

اسم شب، «انقلاب سربسته»
جلسه در اتاق دربسته

اسم شب، «كارهاي پنهاني»
«
رهبران جديداً ايراني»!

اسم شب، «دادگاه صحرائي»!
(
به گمانم ز كافه مي‌آئي!)

«ها بكن! مست؟» ظاهراً بالفرض
لخت ، شلاق، مفسد في الارض!

مثل سابق، «كميته، ساواكي»
(
بزنيدش! چكاره بود؟ شاكي!)

اسم شب، «بازسازي ساواك»
انتخاب عوامل سفاك

اسم شب، «دستگيري» و «انكار»!
پنجه ‌بوكس و شكنجه و آزار

اسم شب، نااميد، شك، ترديد
اسم شب، ترس، اسم شب، تهديد

اسم شب، هرچه بود، اين‌ها بود
كه هميشه مزاحم ما بود

باز اگر هست، بنده بي‌خبرم
آمدم نان بگيرم و ببرم!

قصد من هيچ انتقاد نبود
روي من اين همه زياد نبود

نيستم بنده «مفسد في الارض»
هستم البته «مفلس في القرض»

گر زدم حرف‌هاي نامطلوب
كله‌ام گرم بود ، بي‌مشروب

باز افسار خويش ول كردم
فرصتي بود، درد دل كردم

«تو بزرگي و من خطاكارم
از تو اميد مغفرت دارم»

در سياست خلاصه بي‌نظرم
آمدم نان بگيرم و ببرم!

اسم شب، آنچه عرض كردم من
هست اسباب شادي دشمن

من از اين اسم‌ها ندارم دوست
بهر ما، اسم ديگري نيكوست

كاشكي اسم شب «صداقت» بود
يا به قول امام: «وحدت» بود

اسم شب، «انقلاب» بود اي كاش
شب نبود، آفتاب بود اي كاش

اسم شب، نور، روشني، خورشيد
اسم شب، عشق، زندگي، اميد

اسم شب، روز، روزدل‌شادي
اسم شب، صبح، صبح آزادي!

رهگذر اين ترانه‌ها كافي‌ست
اسم شب، هيچ يك از اين‌ها نيست

اجل امشب گرت امان بدهد
«
باش تا صبح دولتت بدمد»!


تهران- فروردين 58
هادی خرسندی