روزنگار1388/8/13



روزی یکی از مخالفان تنگ نظر ابوسعید ابی الخیر، وقتی وی در حلقه ی یاران بود، برای کوچک نمایاندن اش با تند خویی خطاب به وی گفت: پشّه ای بیش نیستی! ابوسعید بی مکث سر بلند کرد در چشمان مردِ چشم تنگ نگریست و چنین پاسخ داد: سخت در اشتباهی زیرا حتا همان پشّه هم نیستم و کمترم!

بعضی وقتها آدم چیزهایی میشنوه که یه عمری از ذهنش پاک نمیشه و هر روز هم توی گوشش تکرار میشه بدون اینکه تکراری بشه،مثل همین حکایت کوچولو که وقتی انباردارمون(لیسانس ادبیات) داشت برام با آب و تاب( اونم با تاکید خاص روی تشدید شین پشّه)تعریف میکرد انگار داشت با قلم و چکش روی مغزم حکش میکرد.

پ.ن

بدجوری دیس کانکتم

۴ نظر:

آیسان گفت...

من از ابر خوشم نمی آید
از باران خوشم می آید
از جستن شتابان فوّاره خوشم نمی آید
از آن هنگام که قامتش را برای بازگشتن خم می کند،خوشم می آید.
دکتر شریعتی

رها گفت...

اگر چه بضاعت من ناچیز است؛ اما قلبم از قلب یک پروانه که کوچکتر نیست...
او از همه عاشق تر است. آنقدر در سایه نور لرزان شمع نغمه دلدادگی سر می دهد تا سراپا آتش شود.
قلب من از قلب یک مرغ عشق که کوچکتر نیست. همه می دانند که او چگونه خستگی ناپذیر در حصار آهنین قفس عاشقی می کند و اگر یک روز معشوق خود را نبیند آن قدر سکوت می کند تا بمیرد........

منتظر شکفتن نام زیبایت در خلوت کوچکم هستم

نارگل گفت...

پست هاتون خیلی جالبن ولی از اون جالب تر عکس این میموناست. خیلی خوب حس ها رو منتقل می کنن. یه سؤال برام پیش اومده: آدم چه جوری دیس کانکت میشه؟

عليرضا گفت...

اینکه آدم چه جوری دیس کانکت میشه یه حسه که گفتنش برام یه مقدار دشواره ولی فقط میتونم آرزو کنم هیچ وقت دیس کانکت نشین یا بهتر بگم کمتر دیس کانکت بشین البته من مطمئنم که شما جزو ای دی اس الی ها هستین که هرگز دیس کانکت نمیشین
;-)