دو خريّه از ايرج ميرزا


آرزوی خر دم بريده
بودست خری که دُم نبودش
روزی غم بی دُمی فزودش
در دُم طلبی قدم همی زد
دُم می طلبيد و دَم نمی زد
يک ره نه ز روی اختياری
بگذشت ميان کشتزاری
دهقان مگرش ز گوشه ای ديد
بر جست و از او دو گوش ببريد
بيچاره خر آرزوی ُدم کرد
نايافته دُم دو گوش گم کرد

دزدان نادان
دو نفر دزد خری دزديدند
سر تقسيم به هم جنگيدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد
دزد سوم خرشان را زد و برد

پ ن :
امروز یه حاجی بعد از اینکه روزنامه اعتماد ملی رو از دستم گرفت و یه نگاهی بهش انداخت اومد گفت بیا بگیرش که اعصابم خورد شد
گفتم چرا حاجی؟
گفت: آخه از بس این چیزا رو میخونم و کاری از دستم بر نمیاد،از بس این حقایق رو میخونم و نمیتونم ثابت کنم خسته شدم
گفتم حاجی خوب چیکار باید کرد؟
یه مثالی زد فکم افتاد
گفت یه مثل قدیمی هست که میگه اگر کسی خواست [...] و تو زورت بهش نرسید حد اقل آروم بگیر و لذتشو ببر

هیچ نظری موجود نیست: