یکی بود یکی نبود.
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود،
نه ستاره
نه سرود.
عمو صحرا، تپلی
با دوتا لپِ گُلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دوقلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریایِ درد،
در باغو بسّه بود
دَمِ باغ نشسّه بود:
«-عمو صحرا! پسرات کو؟»
«-لب دریان پسرام.
دخترایِ ننه دریا رو خاطرخوان پسرام.
طفلیا، تنگ غلاغپر، پاکشون
خسته و مُرده، میان
از سر مزرعهشون.
تنشون خستهی کار
دلشون مردهی زار
دساشون پینه تَرَک
کج کُلاشون نمدک
پاهاشون لخت و پتی
کج کلاشون نمدی،
میشینن با دلِ تنگ
لبِ دریا سرِ سنگ.
طفلیا شب تا سحر گریهکنون
خوابو از چشمِ بدر دوختهشون پس میرونن
تویِ دریای نمور
میریزن اشکای شور
میخونن –آخ که چه دلدوز و چه دلسوز میخونن!-:
«-دخترای ننه دریا! کومهمون سرد و سیاس
چش امیدمون اول به خدا، بعد به شماس.
کورهها سرد شدن
سبزهها زرد شدن
خندهها درد شدن.
از سر تپه شبا
شیههی اسبای گاری نمیآد،
از دلِ بیشه غروب
چهچه سار و قناری نمیآد،
دیگه از شهرِ سرود
تکسواری نمیآد.
دیگه مهتاب نمیآد
کرم شب تاب نمیآد.
برکت از کومه رفت
رستم از شانومه رفت:
تو هوا وقتی که برق میجه و بارون میکنه
کمون رنگه به رنگش دیگه بیرون نمیآد،
رو زمین وقتی که دیب دنیا رو پر خون میکنه
سوار رخشِ قشنگش دیگه بیرون نمیآد.
شبا شب نیس دیگه، یخدون عمه
عنکبوتای سیا شب تو هوا تار میتنه.
دیگه شب مرواریدوزون نمیشه
آسمون مثل قدیم شبها چراغون نمیشه.
غصهی کوچیک سردی مث اشک-
جای هر ستاره سو سو میزنه،
سر هر شاخهی خشک
از سحر تا دل شب جغده که هو هو میزنه.
دلا از غصه سیاس
آخه پس خونهی خورشید کجاس؟
قفله؟ وازش میکنیم!
قهره؟ نازش میکنیم!
میکشیم منتشو
میخریم همتشو!
مگه زوره؟ بخدا هیچکی به تاریکی شب تن نمیده
موش کورم که میگن دشمن نوره، به تیغ تاریکی گردن نمیده!
دخترای ننه دریا! رو زمین عشق نموند
خیلی وخ پیش بار و بندیلشو بست خونه تکوند
دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمیشه
تو کتابام دیگه اونجور چیزا پیدا نمیشه.
دنیا زندون شده: نه عشق، نه امید، نه شور،
برهوتی شده دنیا، که تا چش کار میکنه مرده س و گور.
نه امیدی-چه امیدی؟ به خدا حیف امید!-
نه چراغی-چه چراغی؟ چیز خوبی میشه دید؟-
نه سلامی-چه سلامی؟ همه خون تشنهی هم!-
نه نشاطی-چه نشاطی؟ مگه راهش میده غم؟-
داش آکل مرد لوطی،
ته خندق تو قوطی!
توی باغِ بیبیجون
جم جمک، بلگِ خزون!
دیگه دل مثل قدیم نیس که از آب دُر میگرفت
باغاش انگار باهارا از شکوفه گُر میگرفت:
آب به چشمه! حالا رعیت سر آب خون میکنه
واسه چار چیکهی آب، چل تا رو بیجون میکنه.
نعشا میگندن و میپوسن و شالی میسوزه
پایدار، قاتل بیچاره همونجور تو هوا چش میدوزه
-«چی میجوره تو هوا؟
رفته تو فکر خدا؟...»
-«نه برادر! تو نخ ابره که بارون بزنه
شالی از خشکی درآد، پوک نشادون بزنه:
اگه بارون بزنه!
آخ! اگه بارون بزنه!».
دخترای ننه دریا! دلمون سرد و سیاس
چش امیدمون اول به خدا بعد به شماس.
ازتون پوس پیازی نمیخایم
خودتو بسس مونین، بقچه جاهازی نمیخایم.
چادریزی و پاچین نداریم
زیر پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم.
بذارین برکت جادوی شما
ده ویرونه رو آباد کنه
شبنم مویِ شما
جیگر تشنه مونو شاد کنه
شادی از بوی شما مَس شه همینجا بمونه
غم، بره گریهکنون، خونهی غم جا بمونه...»
□
پسرایِ عمو صحرا، لب دریای کبود
زیر ابر و مه و دود
شبو از راز سیا پر میکنن،
توی دریای نمور
میریزن اشکای شور
کاسهی دریا رو پر دُر میکنن.
دخترای ننه دریا، ته آب
میشینن مست و خراب.
نیمه عریون تنشون
خزهها پیرهنشون
تنشون هرم سراب
خندهشون غُلغُل آب
لبشون تُنگ نمک
وصلشون خندهی شک
دلشون دریای خون،
پای دیفار خزه
میخونن ضجه کنون:
«-پسرای عمو صحرا لبتون کاسه نبات
صدتا هجرون واسه یه وصل شما خمس و زکات!
دریا از اشک شما شور شد و رفت
بختمون از دم در دور شد و رفت.
راز عشو سر صحرا نریزین
اشکتون شوره، تو دریا نریزین!
اگه آب شور بشه، دریا به زمین دس نمیده
ننه دریام دیگه ما رو به شما پس نمیده.
دیگه اون وخ تا قیامت دل ما گنجِ غمه
اگه تا عمر داریم گریه کنیم، باز کمه.
پرده زنبوری دریا میشه برج غممون
عشقتون دق میشه، تا حشر میشه همدممون!».
□
مگه دیفار خزه موش نداره؟
مگه موش گوش نداره؟-
موش دیفار، ننه دریا رو خبردار میکنه:
ننه دریا، کج و کوج
بد دل و لوس و لجوج،
جادو در کار میکنه.-
تا صداشون نرسه
لبِ دریای خزه،
از لجش غیهکشون ابرا رو بیدار میکنه:
اسبایِ ابر سیا
تو هوا شیههکشون،
بشکهی خالی رعد
روی بوم آسمون.
آسمون، غرومب غرومب!
طبلِ آتیش دو دو دومب!
نعرهی موج بلا
میره تا عرش خدا؛
صخرهها از خوشی فریاد میزنن.
دخترا از دل آب داد میزنن:
«-پسرای عمو صحرا!
دل ما پیشِ شماس.
نکنه فکر کنین
حقه زیر سرِ ماس:
ننه دریای حسود
کرده این آتش و دود!».
□
پسرا، حیف! که جز نعرهی و دلریسهی باد
هیچ صدای دیگهئی
به گوشاشون نمیآد!-
غمشون سنگ صبور
کج کلاشون نمدک
نگاشون خسته و دور
دلشون غصه ترک،
تو سیاهی سوت و کور
گوش میدن به موج سرد
میریزن اشکای شور...
توی دریای نمور
□
جم جمک برق بلا
طبل آتیش تو هوا!
خیز خیزک موجِ عبوس
تا دم عرش خدا!
نه ستاره نه سرود
لب دریای حسود،
زیر این طاق کبود
جز خدا هیچی نبود
جز خدا هیچی نبود!
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود،
نه ستاره
نه سرود.
عمو صحرا، تپلی
با دوتا لپِ گُلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دوقلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریایِ درد،
در باغو بسّه بود
دَمِ باغ نشسّه بود:
«-عمو صحرا! پسرات کو؟»
«-لب دریان پسرام.
دخترایِ ننه دریا رو خاطرخوان پسرام.
طفلیا، تنگ غلاغپر، پاکشون
خسته و مُرده، میان
از سر مزرعهشون.
تنشون خستهی کار
دلشون مردهی زار
دساشون پینه تَرَک
کج کُلاشون نمدک
پاهاشون لخت و پتی
کج کلاشون نمدی،
میشینن با دلِ تنگ
لبِ دریا سرِ سنگ.
طفلیا شب تا سحر گریهکنون
خوابو از چشمِ بدر دوختهشون پس میرونن
تویِ دریای نمور
میریزن اشکای شور
میخونن –آخ که چه دلدوز و چه دلسوز میخونن!-:
«-دخترای ننه دریا! کومهمون سرد و سیاس
چش امیدمون اول به خدا، بعد به شماس.
کورهها سرد شدن
سبزهها زرد شدن
خندهها درد شدن.
از سر تپه شبا
شیههی اسبای گاری نمیآد،
از دلِ بیشه غروب
چهچه سار و قناری نمیآد،
دیگه از شهرِ سرود
تکسواری نمیآد.
دیگه مهتاب نمیآد
کرم شب تاب نمیآد.
برکت از کومه رفت
رستم از شانومه رفت:
تو هوا وقتی که برق میجه و بارون میکنه
کمون رنگه به رنگش دیگه بیرون نمیآد،
رو زمین وقتی که دیب دنیا رو پر خون میکنه
سوار رخشِ قشنگش دیگه بیرون نمیآد.
شبا شب نیس دیگه، یخدون عمه
عنکبوتای سیا شب تو هوا تار میتنه.
دیگه شب مرواریدوزون نمیشه
آسمون مثل قدیم شبها چراغون نمیشه.
غصهی کوچیک سردی مث اشک-
جای هر ستاره سو سو میزنه،
سر هر شاخهی خشک
از سحر تا دل شب جغده که هو هو میزنه.
دلا از غصه سیاس
آخه پس خونهی خورشید کجاس؟
قفله؟ وازش میکنیم!
قهره؟ نازش میکنیم!
میکشیم منتشو
میخریم همتشو!
مگه زوره؟ بخدا هیچکی به تاریکی شب تن نمیده
موش کورم که میگن دشمن نوره، به تیغ تاریکی گردن نمیده!
دخترای ننه دریا! رو زمین عشق نموند
خیلی وخ پیش بار و بندیلشو بست خونه تکوند
دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمیشه
تو کتابام دیگه اونجور چیزا پیدا نمیشه.
دنیا زندون شده: نه عشق، نه امید، نه شور،
برهوتی شده دنیا، که تا چش کار میکنه مرده س و گور.
نه امیدی-چه امیدی؟ به خدا حیف امید!-
نه چراغی-چه چراغی؟ چیز خوبی میشه دید؟-
نه سلامی-چه سلامی؟ همه خون تشنهی هم!-
نه نشاطی-چه نشاطی؟ مگه راهش میده غم؟-
داش آکل مرد لوطی،
ته خندق تو قوطی!
توی باغِ بیبیجون
جم جمک، بلگِ خزون!
دیگه دل مثل قدیم نیس که از آب دُر میگرفت
باغاش انگار باهارا از شکوفه گُر میگرفت:
آب به چشمه! حالا رعیت سر آب خون میکنه
واسه چار چیکهی آب، چل تا رو بیجون میکنه.
نعشا میگندن و میپوسن و شالی میسوزه
پایدار، قاتل بیچاره همونجور تو هوا چش میدوزه
-«چی میجوره تو هوا؟
رفته تو فکر خدا؟...»
-«نه برادر! تو نخ ابره که بارون بزنه
شالی از خشکی درآد، پوک نشادون بزنه:
اگه بارون بزنه!
آخ! اگه بارون بزنه!».
دخترای ننه دریا! دلمون سرد و سیاس
چش امیدمون اول به خدا بعد به شماس.
ازتون پوس پیازی نمیخایم
خودتو بسس مونین، بقچه جاهازی نمیخایم.
چادریزی و پاچین نداریم
زیر پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم.
بذارین برکت جادوی شما
ده ویرونه رو آباد کنه
شبنم مویِ شما
جیگر تشنه مونو شاد کنه
شادی از بوی شما مَس شه همینجا بمونه
غم، بره گریهکنون، خونهی غم جا بمونه...»
□
پسرایِ عمو صحرا، لب دریای کبود
زیر ابر و مه و دود
شبو از راز سیا پر میکنن،
توی دریای نمور
میریزن اشکای شور
کاسهی دریا رو پر دُر میکنن.
دخترای ننه دریا، ته آب
میشینن مست و خراب.
نیمه عریون تنشون
خزهها پیرهنشون
تنشون هرم سراب
خندهشون غُلغُل آب
لبشون تُنگ نمک
وصلشون خندهی شک
دلشون دریای خون،
پای دیفار خزه
میخونن ضجه کنون:
«-پسرای عمو صحرا لبتون کاسه نبات
صدتا هجرون واسه یه وصل شما خمس و زکات!
دریا از اشک شما شور شد و رفت
بختمون از دم در دور شد و رفت.
راز عشو سر صحرا نریزین
اشکتون شوره، تو دریا نریزین!
اگه آب شور بشه، دریا به زمین دس نمیده
ننه دریام دیگه ما رو به شما پس نمیده.
دیگه اون وخ تا قیامت دل ما گنجِ غمه
اگه تا عمر داریم گریه کنیم، باز کمه.
پرده زنبوری دریا میشه برج غممون
عشقتون دق میشه، تا حشر میشه همدممون!».
□
مگه دیفار خزه موش نداره؟
مگه موش گوش نداره؟-
موش دیفار، ننه دریا رو خبردار میکنه:
ننه دریا، کج و کوج
بد دل و لوس و لجوج،
جادو در کار میکنه.-
تا صداشون نرسه
لبِ دریای خزه،
از لجش غیهکشون ابرا رو بیدار میکنه:
اسبایِ ابر سیا
تو هوا شیههکشون،
بشکهی خالی رعد
روی بوم آسمون.
آسمون، غرومب غرومب!
طبلِ آتیش دو دو دومب!
نعرهی موج بلا
میره تا عرش خدا؛
صخرهها از خوشی فریاد میزنن.
دخترا از دل آب داد میزنن:
«-پسرای عمو صحرا!
دل ما پیشِ شماس.
نکنه فکر کنین
حقه زیر سرِ ماس:
ننه دریای حسود
کرده این آتش و دود!».
□
پسرا، حیف! که جز نعرهی و دلریسهی باد
هیچ صدای دیگهئی
به گوشاشون نمیآد!-
غمشون سنگ صبور
کج کلاشون نمدک
نگاشون خسته و دور
دلشون غصه ترک،
تو سیاهی سوت و کور
گوش میدن به موج سرد
میریزن اشکای شور...
توی دریای نمور
□
جم جمک برق بلا
طبل آتیش تو هوا!
خیز خیزک موجِ عبوس
تا دم عرش خدا!
نه ستاره نه سرود
لب دریای حسود،
زیر این طاق کبود
جز خدا هیچی نبود
جز خدا هیچی نبود!
۱ نظر:
وقتی كه هیچ چیز نداری، وقتی كه دستهایت، ویرانه هایی هستند، بی هیچ انتظاری، حتی بی هیچ حسرتی، دیگر چه بیم آنكه ترا آفتاب و ماه، ننوازند؟ وقتی میعادی نباشد،رفتن چرا؟ ناچار بر جا می مانیم...(دکتر علی شریعتی)
.............
خيلي قشنگ بود.
مرسي كه بهم سر زديد.
موفق و شاد باشيد.
ارسال یک نظر