روزنگار 1388/7/30



آخه مغز یه آدم چقدر میتونه فسیل شده باشه
انــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقدر فسیل
که هنوزم داره مثل سی چهل سال پیشش فکر میکنه؟!؟!؟
وا مصیبتا
پروردگارا خودمان را فسیل بگردان ولی مغزمان را نه
لطفا!
آمین


پ.ن:

این حاجی هم که پونصد سال پیش دو ترم زبان خونده کشته مارو،اون روز تعمیرکار خارجی دستگاه وقتی داشت میرفت برگشت به فارسی روون گفت حاج آقا خداحافظ،حاجی هم با لهجه ی کاملا فارسی گفت:BYE!
دیروزم باز وقتی یارو داشت میرفت حاجی برگشت گفت:SEE YOU LATER
یارو هم گفت:انشاالله!!
من فقط دیدم همکارم از زور خنده بنفش شده،خودمم که الان دو سه روزه تو خوابم دارم میخندم دیگه روده هام و دیافراگمم کشش نداره
اینارو اینجا نوشتم بلکه یه ذره تخلیه بشم کمتر بخندم ولی ظاهرا فایده نداره باید دورش بگذره

...


حاجی!
سر جدت اینهمه ناله نکن



روزنگار 1388/7/25



زمان: شنبه بیست و پنج مهرماه هشتادو هشت

مکان: اتاق بازیگر اصلی

سکانس: 23345564566

ت: بازیگر نقش اصلی داستان صورتش رو اصلاح کرده و دوش گرفته ، لباس هاش آماده کرده که بپوشه تا چند دقیقه دیگه ماشین میاد دم در و بوق میزنه و باید بره...

نور؟!

رفته!

صدا؟!

رفته!

دوربین؟!

خیلی وقته که روی بازیگر اصلی زومه!

پس حرکت...

دنیای تخم مرغی



سرانجام فهمیدیم ما همان دنیایی هستیم که همیشه در کودکی برایمان سوال بود خدا چگونه میتواند آن را درون یک تخم مرغ کوچک جای دهد
بزرگتر که شویم میفهمیم چرا دنیایی به این بزرگی باید درون یک تخم مرغ کوچک باشد
بیشتر که بزرگ شویم خواهیم فهمید چگونه و کی وقت بیرون آمدن از این تخم مرغ کوچک است

...


هر رور آستینهایمان را تا آنجا که جا دارد بالا میزنیم
نکند خون لحظه هایی که سر میبُریم رویشان بریزد

دلتنگی



دلم برای طعم اصیل گلابی تنگ شده
سرم از صدای وق وق میوه فروش،منگ شده

*

حنجره ام هوای خارش پُرز هلو کرده است

ولی چه کنم نظر باغبان را که بد تنگ شده

*

یادش بخیر دویدنمان را به جالیزخیس خربزه

افسوس،پای خاطره ام به سنگ خورده،لنگ شده

*

بویایی ام هوس عطر گل کرده صد دریغ

یا بینی ام عوض شده یا عطرها جفنگ شده

*

طعمی ندارد و بی مزه است و شل و آبکی

آن ماهی اصلاح ژنتیکی که اندازه ی نهنگ شده

*

آب انار قرمز و تازه برایم شده قصه ای عجیب

وقتی که میخورم آب انار پاکتی ِ مثل شرنگ شده

*

بیدار میشویم هر روز با صدای ساعت کوکیمان

همچون ربات های آهنی بی روح و جان ِ رنگ شده

*

چه بر سر دل نازک و نحیفمان آمده،که شده

درست مثل شلیل ها که جنسشان عین سنگ شده

*
*
جمعه 1388/7/10

روزنگار1388/7/9

رفیقم چند روز پیش از قول دانشمندا میگفت: قهرمانای دوی صد متر از اول قهرمان دوی صد متر به دنیا میان و با توجه به شرایط فیزیکی که دارن اگر به موقع کشف بشن و مورد آموزش مناسب قرار بگیرن بی برو برگرد قهرمان خواهند شد، و اگر هم کسی قهرمان دوی صد متر به دنیا نیامده باشه هر چقدر هم تمرین کنه و خودشو بکشه به جای خاصی نمیرسه.
پیش از اینها هم شنیده بودم مدیرهای موفق(نه هرکسی که پشت میز مدیریت نشسته!) هم از اول مدیر به دنیا میان و هرچقدر هم تو زندگیشون مشکلات داشته باشن آخرش یک مدیر موفق خواهند شد.
کلا قبل از اینها هم به این اعتقاد داشتم که یک سری چیزها به قول معروف از اول توی خون آدم هست و یک سری چیزا هم توی خون آدم نیست کاریش هم نمیشه کرد حالا اگر کسی به موقع فهمید توی خونش چی هست و چی نیست و رفت سراغش میشه گفت که به موفقیت خواهد رسید.



پی نوشت:

توی شهرچند وقتیه تابلوهایی به در و دیوار زدن که روش نوشته به ازای هر موش مرده پنج هزار تومن و به ازای هر گربه ی زنده بیست هزار تومن دریافت کنید،اگه موش و گربه ها میدونستن مرده و زندشون اینقدر می ارزه...