تکه پاره های تمام نشدنی

تصادف:
تصادف منجر به مردن خیلی ها میشود ولی بعضی وقتها بعضی آدم ها را زنده میکند.


ترکشهای لعنتی دوست داشتنی:
هر بار با یک حرکت کوچک دردی تا مغز استخوان،تا انتهای وجود زبانه میکشد که اشک سوزانی را بدنبال دارد ولی هیچ وقت باعث نمیشود به فکر بیرون آوردن این ترکشهای لعنتی دوست داشتنی!بیوفتیم.


قضاوت:
قضاوت پشت واقعیت پنهان است در حالی که این دو خود پشت حقیقتی پنهان،پنهانند.


زندگی و مرگ:
خسته اما ایستاده،زخمی اما جسور،زندگی میکنم و خواهم مرد.


گناه:
گناه هایی هست که اگر خود خدا هم ببخشدشان خودمان نمیتوانیم بر خودمان ببخشیم و عذابی که بابت آنها به خود میدهیم بارها بزرگتر از عذابیست که خدا قرار بود بر ما نازل کند.


تشابه در تفاوت:
رازیست در این تشابه بی نظیر انسانها با هم و در عین حال تفاوتی عمیق که در خود حس میکنند،هنوز کشفش نکرده ام!








روزنگار 28/1/1389



پوستم کلفت شده!
بد هم کلفت شده!
که دیگر حس نمیکنم تلنگرهای زندگی را که هر کدام صد بار بزرگتر از شاخ گاو است


روزنگار 27/1/1389



زندگی هر کس حول محور حقیقتی بزرگ اما پنهان،ساده ولی تغییر ناپذیر پیش میره که هر چقدر هم در طول مدت زندگی از اون فاصله بگیریم و منحرف بشیم بالاخره یه روزی به سمتش برمیگردیم و با اون درمی آمیزیم.
خیلی از ما وجود حقیقت زندگیمون رو(که برای هر شخص ممکنه چیزی متفاوت از دیگری باشه) مدتهاست که فراموش کردیم و ازش فاصله گرفتیم ولی یقینا زمانی میرسه که وقت رویارویی ما با حقیقت زندگیمونه.
فراموش کردن و فاصله گرفتن از حقیقت زندگی صرفا به این معنا نیست که زندگی بد و ناراحت کننده ای در جریانه،نه!حتی ممکنه با فاصله گرفتن از این حقیقت زندگی خوشی هم داشته باشیم ولی نکته درست همینجاست،که دست آخر چاره ای جز مواجهه با حقیقت زندگی خودمون نداریم.
پس بهتره که اگر هنوز پی به حقیقت زندگیمون نبردیم،یا پی بردیم و مدام در حال انکار اون هستیم،هرچه زودتر اون رو پیدا کنیم و خیلی صادقانه با اون کنار بیاییم و هر روز هم اینکار رو تکرار کنیم.

بر نفطه روانیم کنون چون پرگار///در آخر کار سر بهم باز آریم

روزنگار 18/1/1389



(+) * (+) = Shit

(-) * (-) = !!!

(-) * (+) = yessss

پی نوشت کاملا مرتبط به موضوع :

به گمونم اولین کسی هستم که این قضیه رو به وسیله ی ریاضی اثبات کرده،فقط فکر نکنم به جز خودم کسی بدونه قضیه چیه!

پی نوشت نسبتا مرتبط به موضوع :

یه رفیقی داشتم میخواست بگه "فرمول ها" میگفت "فرامیل" واسه خودش لغت اختراع کرده بود

پی نوشت بی ربط به موضوع :

امروز یه بابایی تو مترو بعد از اینکه با موفقیت تونست بشینه رو صندلی برگشت بهم گفت: بعد از مدتها به این نتیجه رسیدم که آدم نفر اول قطار دومی باشه بهتر از اینه که نفر آخر قطار اولی