...


فریاد زد وگفت: رهایم کنید،تنهایم بگذارید،درست مثل وقتیکه...


لحظه ای ماند



فکر کرد



پوزخندی زد



بغض کرد



نـَگریست



با خود گفت: من که همیشه تنها بوده ام...



بعد بلند بلند خندید



هیچ نظری موجود نیست: