...
فریاد زد وگفت: رهایم کنید،تنهایم بگذارید،درست مثل وقتیکه...
لحظه ای ماند
فکر کرد
پوزخندی زد
بغض کرد
نـَگریست
با خود گفت: من که همیشه تنها بوده ام...
بعد بلند بلند خندید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر