حکایت ما حکایت آن گندمیست که میان دو سنگ بزرگ
له میشود
خرد میشود
سخت است، در میانه بودن واقعا سخت است
تحمل سنگینی سنگ بالایی و تماشای ساییده شدن سنگ زیرین
سخت است
گاهی فکر میکنم کاش سنگ زیرین آسیاب بودیم
خیالمان تخت که پایین تری از ما وجود ندارد
سنگ هم که بودیم و زبانمان هم دراز
یا چه میشد اگر سنگ بالایی بودیم
همه چیز زیر پایمان بود و ما بالاترین
تمام این فکرها را که از سر میگذرانم
باز به خودم امید میدهم که گندم اگر در میانه است
سرانجام
آرد میشود
نرم میشود
با آب همراه میشود و در آتش جان میگیرد و عاقبت
نانی میشود
اما سنگها، چه بالایی چه زیرین
آنقدر میچرخند و میسایند و ساییده میشوند تا روزی تمام شوند
تمام شوند
بله سنگها تمام میشوند ولی گندم
نه
۱ نظر:
زیبا بود.
مرسی
ارسال یک نظر