ماجرا


بیا بیـــــــا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بی​حســــــاب دل ببری مکن که مظلمه خلــــــق را جزایی هست
توانگران را عیبی نبـــــــــاشد ار وقتی نظر کنند که در کــــــــوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستــــــــــان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد مـــــــــن نبخشاید کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشــــــــــــورانی از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ماخـــــــــولیا دماغ بسوخت هنوز جـــــــــــهل مصور که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید و گر به کام رسد همچنان رجــــــایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست


هیچ نظری موجود نیست: